سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

فرصت پریدن

یک نفس آمده ام تا که عمو را نزنی
که به این سینه ی مجروح تو با پا نزنی

ذکر لا حول و لا... از دو لبش می بارد
با چنین نیزه ی سر سخت به لبها نزنی

عمّه نزدیک شده بر سر گودال ای تیغ
می شود پر به سوی حنجره حالا نزنی؟

نیزه ات را که زدی باز کشیدی بیرون
می زنی باز دوباره نشد آیا نزنی؟

نیزه ات را که زدی باز! نمی شد حالا
ساقه ی نیزه ی خونین شده را تا نزنی؟

من و این وادی خون زنده نباید بروم
شک نکن اینکه پرم را بزنی یا نزنی

دست و دل باز شو ای دست بیا کاری کن
فرصت خوب پریدن شده در جا نزنی

علیرضا لک

**********

یازده سال

غیرت خاکسترش رنگ دگر داشت
شعله ی بال و پرش میل سفر داشت

آنکه در این یازده سال یتیمی
تا که عمو بود انگار پدر داشت

از چه بماند در این خیمه ی خیالی
آنکه ز اوضاع گودال خبر داشت

گفت: به ای ن نیزه ی خشک و شکسته
تکیه نمی زد عمو یار اگر داشت

رفت مبادا بگویند غریب است
یا که بگویند عمو کاش پسر داشت

***
آمد و پیشانی زخمیِ شه را
از بغل دامن فاطمه برداشت

دید که از شدّت ضربه ی نیزه
زخم عمیقی عمو پشت کمر داشت

دید که شمشیر کُندِ تهِ گودال
حنجره ی شاه را زیر نظر داشت

در وسط بُهت دلشوره ی زینب
شکر خدا دست، یعنی که سپر داشت

علی اکبر لطیفیان

**********

جام عسل

مقصد شعر و غزل دست من است
عضو بی مثل و بدل دست من است

سیزده شیشه اگر قاسم داشت
یازده جام عسل دست من است

بر زمین بودی و من حیّ علی
فاعل خیرالعمل دست من است

آنکه بر تیزی شمشیر عدو
ندهد هیچ محل دست من است

ضربه ی بی مثل از تیغ گرفت
ریشه ی ضرب و مثل دست من است

علّت اینکه مرا باز چنین
پدرم کرده بغل دست من است

دست دادم که بگویم دشمن
شده معلول و علل دست من است

حلقه ی گردن تو دست دگر
هاله ی دور زُحل دست من است

ضرب شمشیر پدر قاسم شد
سپر جنگ جمل دست من است

سعید توفیقی

**********

بلا گردان

دست او در دستهای عمّه بود
گوش او پر از صدای عمّه بود

زینبی که دل چنان آئینه داشت
داغ چندین گل به روی سینه داشت

صبر عبداللهَ دگر سر گشته بود
چشم های کوچکش تر گشته بود

دید دیگر بی برادر مانده است
بندی از قنداق اصغر مانده است

شیون زنها دلش را پاره کرد
دید شه تنهاست فکر چاره کرد

دست او از دست عمّه شد جدا
می دوید و بر لبش واویلتا

می دوید و گاه می افتاد او
از جگر فریاد می زد ای عمو

دید عمو چون گل اسیر خارهاست
دشمنان را هم سر آزارهاست

یک نفر با نیزه بر او می زند
یک نفر دارد به پهلو می زند

عدّه ای از دور سنگش می زنند
عدّه ای پیراهنش را می کنند

مرگ خود را کرد در دل آرزو
خویش را افکند بر روی عمو

بی حیایی تیغ خود بالا گرفت
پس نشانه پیکر مولا گرفت

کرد عبدالله دست خود دراز
گفت ای قاتل به شمشیرت مناز

گر نیاید جسم من بر هیچ کار
می کنم خود را سپر در راه یار

من بلاگردان دلبر می شوم
در رهش بی دست و بی سر می شوم

این بگفت و تیغ  دستش را برید
در جنان زهرا گریبان را درید

دست او بر خاک و خون از دست رفت
شد ز صهبای حسینی مست، رفت

در میان گریه ها خندید، رفت
تشنه بر مهمانی خورشید رفت

سید محمد جوادی

**********

لا اُفارِقُ عَمِّی


میروم بیقرار و بی پروا
میروم لا اُفارِقُ عَمِّّی
میروم که دلم شده دریا
میروم لا اُفارِقُ عَمِّی
 
میروم عاقبت به خیر شوم
همدم قاسم و زهیر شوم
واپسین لحظه های عاشورا
میروم لا اُفارِقُ عَمِّی
 
هر دلی در خروش میآید
غیرت من به جوش میآید
قد و بالام کوچک است امّا
میروم لا اُفارِقُ عَمِّی
 
بعد عباس و قاسم و اکبر
آه دیگر پس از علی اصغر
بی فروغ است پیش من دنیا
میروم لا اُفارِقُ عَمِّی
 
صبر کردن دگر حرام شده
آه حجّت به من تمام شده
بشنوید این صدای قلبم را
میروم لا اُفارِقُ عَمِّی
 
هر طرف تیر و نیزه و دشنه
همه لشکر به خون او تشنه
مانده تنها عموی من تنها
میروم لا اُفارِقُ عَمِّی
 
منم و بغض ناگزیری که ...
منم و لحظه ی خطیری که ...
چشم دارد به دست من بابا
میروم لا اُفارِقُ عَمِّی
 
میدهم من تمام هستم را
سپرش میکنم دو دستم را
در رگم خون مادرم زهرا
میروم لا اُفارِقُ عَمِّی
 
بین طوفان نیزه و خنجر
میروم تا شوم چنان اکبر
ارباً اربا، مقطعّ الأعضاء
میروم لا اُفارِقُ عَمِّی

یوسف رحیمی

**********

مدال عشق

هیچکس چون من به کار عشق، مشتش وا نشد
هیچ جانبازی چو من در قتلگه شیدا نشد

خوب جنگیدن به مقتل کار هر سردار نیست
این مدال عشق جز من بر کسی اعطا نشد

دستهایم ضربه گیر تیغ ها شد هر طرف
هیچ دستی مثل دست من سپر اینجا نشد

شیوه ی اعجاز دستم دشمنان را کور کرد
دست موسی هم نصیبش این ید و بیضا نشد

پیش مرگانِ نماز آیند تشویقم کنند
پیش مرگی مثل من قربانی مولا نشد

می کند دست و سرم از رهبرم دفع بلا
حیف چون سقّا دو دستم هدیه بر زهرا نشد

لحظه ی جان دادن تو شرح صدرت می شوم
بر فراز سینه ای قرآن چنین معنا نشد

تو به مقتل هم یتیمان را نوازش می کنی
هیچکس چون تو برای این دلم بابا نشد

ناله های غربتت شد قاتل جانم عمو!
بِه که با زنها اسیری رفتنم امضا نشد

تا قیامت ای عمو از عمّه ام شرمنده ام
او حریف این سماجتهای بی پروا نشد

پیش معراج شهیدان آبرویم رفته بود
هیچ شرمی آبرویش این چنین احیا نشد

چونکه آهنگ اسیری را شنیدم در حرم
خواستم با عمّه باشم ای عمو امّا نشد

حاج محمود ژولیده

**********

گودال سرخ

پا گرفته در دلم آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتش دان شده

اشکهایم می چکد بر لبت یعنی که باز
آسمان تشنه ام موسم باران شده

بین این گودال سرخ در دل این قتلگاه
دیدمت تنهاترین غرق در طوفان شده

صد نیستان ناله را هر نفس سر می دهم
بی سر و سامان توست آه سرگردان شده

یک طرف من بودم و عمّه ای دل سوخته
یک طرف امّا تو و خنجری عریان شده

نیزه ای خون می گریست پای زخم کاریش
قصد زخمی تازه داشت دشنه ای پنهان شده

حال با دستت بگیر در میان تیغ ها
زیر دستی را که از پوست آویزان شده

حسن لطفی

**********

عرصه ی تنگ

شمسی و روی زمین با روی ماه افتاده ای
تا اذان مانده چرا در سجده گاه افتاده ای؟

سینه تنگ و عرصه تنگ و غربت تو می کُشد
زیر دست و پای دشمن بی سپاه افتاده ای

گفت بابا دست خود را حایل رویت کنم
راست گفته، مثل زهرا بی پناه افتاده ای

ای عمو از خیمه می آیم، کمی آرام باش
از چه با زانو به سوی خیمه راه افتاده ای

خوب معلوم است از پیشانی و ابروی تو
با رُخت از روی مرکب گاه گاه افتاده ای

در دل گودال جای ماهرویی چون تو نیست
یوسف زهرا چرا در بین چاه افتاده ای

من به «هل من ناصر» تو آمدم در قتلگاه
آمدم دشمن نگوید از نگاه افتاده ای

محمد سهرابی

**********

جزء جزء

وقتی عدو به روی تو شمشیر می کشد
از درد تو، تمام تنم تیر می کشد

طاقت ندارم اینهمه تنها ببینمت
وقتی که چلّه چلّه کمان، تیر می کشد

این بغض جان ستان، که تو بی کس ترین شدی
پای مرا به بازی تقدیر می کشد

ای قاریِ همیشه ی قرآن آسمان
کار تو جزء جزء به تفسیر می کشد

اینکه ز هر طرف نفست را گرفته اند
آن کوچه را به مسلخ تصویر می کشد

برخیز ای امام نماز فرشته ها...
لشکر برای قتل تو تکبیر می کشد

حامد اهور

**********

حواله ی بال و پر

دردی به سینه هست که خاکسترم کند
در دستهای محکم تو مضطرم کند

خشکم کند به شعله ی این داغ ماندنم
با ابرهای اشک بیاید ترم کند

آه ای خدا به عمّه چه گویم که لحظه ای
بالم دهد، رها کُنَدم، باورم کند

من می پرم خدا کند او تیغ خویش را
جای عمو حواله ی بال و پرم کند

***
قیچی زد و برید و مرا تکّه تکّه کرد
اصلاً اراده کرد گلی پرپرم کند

حالا که من به سینه ی زخمش رسیده ام
بگذار، دست های کسی بی سرم کند

علیرضا لک

***********

مزرعه ی زخم


هرچند به یاران نرسیدم که بمیرم
دیدار تو می داد امیدم که بمیرم

دیدم که نفس می زنی و هیچکست نیست
من یک نفس این راه دویدم که بمیرم

با هر تپش افسوس نمردم که نمردم
در خون تو اینبار تپیدم که بمیرم

با دیدن هر زخم تو ای مزرعه ی زخم
از سینه چنان آه کشیدم که بمیرم

می گفتم و می سوختم از ناله ی زینب
وقتی نیزه کشیدم که بمیرم

شادم که در آغوش تو افتاده دو دستم
در پای تو این زخم خریدم که بمیرم

حسن لطفی

**********

حوالی گلو

در کهکشان کودکان راه شیری
خورشیدی و در هاله ی ابری اسیری

پروانه زاد اشکهای شمع هستی
از نسل خاکستر نشین سربزیری

وقتی میان گرگها افتاد یوسف
از بیشه زار خیمه ات غُرّید شیری

تیغی حوالی گلویش پرسه می زد
سمت عصای دستهای پیرمردی

باران گرفته سنگ و چوب و تیر و نیزه
باید برایش از خودت چتری بگیری

بر سینه ی گودال هر زخم تن تو
تبدیل می شد به حسن های کثیری

کندند بالت را ولی پرواز کردی
تو زنده می سازی به وقتی که بمیری

روح الله عیوضی

**********

غرور محکم


این کیست که طوفان شده میل خطر کرده؟
در کودکی خود را علمدار دگر کرده

اینکه برای مادرش مردی شده حالا
خسته شده از بس میان خینه سر کرده

این کیست که در پیش روی لشگر کوفه
با چه غرور محکمی سینه سپر کرده

آن قدر روی پنجه ی پایش فشار آورد
تا یک کمی قدّ خودش را بیشتر کرده

با دیدنش اهل حرم یاد حسن کردند
از بس شبیه مجتبی عمّامه سر کرده

امّا تمامی حواسش سمت گودال است
آنجا که حتّی عمّه را هم خونجگر کرده

آنجا که دستی بر سر و روی عمو می زد
با چکمه نامردی به پهلوی عمو می زد


از این به بعد عمّه خودم دور و برت هستم
من بعد از این پروانه ی دور سرت هستم

من در رگم خون علمدار جمل دارم
من مجتبای دوّم پیغمبرت هستم

ابن الحسن هستم، عمو ابن الحسینم کرد
عبداللهم امّا علیّ اکبرت هستم

دشمن غلط کرده به سمت خیمه ها آید
آسوده باش عمّه اگر من لشگرت هستم

گیرم ابالفضل نوامیس تو را کشتند
حالا خودم خدمتگذار معجرت هستم

هرچند مثل من پریشانی – گرفتاری
گیسو پریشانی مکن تا که مرا داری


عمّه رهایم کن مرا مست خدا کردند
اصلاً تمامیّ مرا قالو بلا کردند

عمّه بگو در خیمه آیا نیزه ای مانده؟
حالا که بازوی مرا شیر خدا کردند

بعد از قلاف کوچه ی تنگ بنی هاشم
دست مرا نذر غریب کربلا کردند

آیا نمی بینی چگونه نیزه می ریزند
آیا نمی بینی تنش را جابجا کردند

آیا نمی بینی چگونه چکمه هاشان را
بر سینه ی گنجینة السرار جا کردند

علی اکبر لطیفیان

**********

هیبت مجتبایی

به گَرد پای من امروز لشگری نرسد
به اوج بال و پرم هیچ شهپری نرسد

سوار مرکب عشقم، رکاب یعنی چه؟
به این سواره، پیاده تکاوری نرسد

به خویش گفتم: از این پس تو را نمی بخشم
اگر ارادت تو داد دلبری نرسد

منم که رهبر میدان نوجوانانم
به این حضور حکیمانه رهبری نرسد

میان مقتل مظلوم، یاری اش کردم
به این مقام شریفم پیمبری نرسد

به هیبت غضب مجتبایی ام سوگند
سپاه کوفه به این رزم حیدری نرسد

مرا بلندی شمشیر «خصم» مانع نیست
به ضربه گیری دستم دلاوری نرسد

مرا ز هول قیامت دگر نترسانید
به این قیامت دشوار، محشری نرسد

کمان حرمله با گودی گلویم گفت:
به جز تو و علی اصغر به حنجری نرسد

سر مرا به روی سینه ی عمو کندند
مقام ذبح مرا در منا، سری نرسد

تمام صورت من زیر دست و پا له شد
به این کتاب زبان بسته دفتری نرسد

منم که با تنم اندازه کرده ام لطفت
به وسعت بدنم هیچ پیکری نرسد

به جان عمّه دعای عمو به گوشم گفت:
که دست غارت دشمن به معجری نرسد

منم که غوطه به دریای خون زدم، سر مست
چنین به گودی مقتل شناوری نرسد

شوند اهل یفین در بهشت مهمانم
به سفره خانه ی من طول کشوری نرسد

چراغ باغ جنان گوهر جمال من است
به پرتو افکنی ام هیچ اختری نرسد

ز عشق، سلطنت دهر، می رسد امّا
به طعم ملک ری ما، ستمگری نرسد

حاج محمود ژولیده


[ دوشنبه 91/8/29 ] [ 9:43 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 144
بازدید دیروز: 484
کل بازدیدها: 1187521